سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی عاقلانه

ای برادر قصه چون پیمانه است// معنا اندر وی بسان دانه است// دانه معنی بگیرد مرد عقل// ننگرد پیمانه را گر گشت نقل‏

باید مثل گدایان بندگی نکنیم خدای رحمان خود بلد است چگونه بنده پروری کند. حضرت عیسی (ع) با همراهانش از راهی می‌گذشتند؛ دیدند جمعی عروس می‌برند. سر و صدا دارند و سرود می‌خوانند.حضرت عیسی (ع) فرمود: این‌ها الان می‌خندند و فردا خواهند گریست.گفتند: چرا؟ فرمود: امشب این عروس می‌میرد.
این جریان گذشت و فردا افرادی خدمت حضرت عیسی (ع) آمده گفتند: ما هم اکنون از در خانه‌ی عروسِ دیشب گذشتیم و اثری از مرگ و عزاداری ندیدیم.فرمود: با هم به در خانه‌ی آن عروس برویم.آمدند و در زدند. داماد آمد.فرمود: از عروس اجازه بگیر من سئوالی از او دارم.عروس خود را پوشاند و پشت پرده رفت. حضرت وارد شد و پرسید:دیشب چه کار خیری انجام داده‌ای؟ گفت: به نظرم، کار کار مهمّی نبود؛ ولی من در خانه‌ی پدرم که بودم عادت داشتیم هر شب جمعه ، که فقیر در خانه می‌آمد، به او غذا می‌دادیم . دیشب هم که به خانه‌ی شوهرم آمدم، شب جمعه بود و آن فقیر آمد.دیگران مشغول بودند و کسی به او جواب نداد. چند بار صدا زد که من بیچاره‌ام به دادم برسید، ولی از کسی خبری نشد ! من برخاستم و رفتم و غذای خودم را به او دادم.حضرت مسیح (ع) دستور داد رختخواب عروس را کنار زدند دیدند افعیِ گزنده‌ای که دُمِ خود را به دندان گرفته، آنجاست! فرمود: این افعی بنا بود تو را بکشد ولی آن صدقه از تو دفع بلا کرده است.

پی نوشت :
[1] . آیین شوخی و قوانین خوشی، محمد علی قدیری و محمدحسین قدیری، کتابخانه سایت اسک دین